کامران

نظرات شخصی

کامران

نظرات شخصی

وقتی نگاهی به تاریخ معاصر ایران می کنم، از اول انقلاب اسلامی ایران وقایع سال ۱۳۵۸ و قضایای نهضت آزادی و هم زمان تسخیر سفارت آمریکا ( لانه جاسوسی) و بعد هم جنگ، ۱۰ سال بعد رحلت امام روح الله در سال ۱۳۶۸، ۱۰ سال بعد قضیه کوی دانشگاه سال ۱۳۷۸، ده سال بعد قضیه انتخابات در سال ۱۳۸۸ و نا آرامی های هم زمان با آن... نمی دانم چه در سال ۱۳۹۸ پیش خواهد آمد

خوب خوش و سلامت باشید

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ دی ۹۷ ، ۱۵:۲۸
ح م کامران نیرومند

این صحبتهایی است که استاد رحیمپور ازغدی زمان ریاست جمهوری آقای هاشمی رفسنجانی در حضورایشان و در هیأت دولت گفته بودند، حرفهای قدیمی و مهم که در نظر برخی بزرگترهای جمهوری اسلامی بی اهمیت می نمود...


دریافت

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ آذر ۹۷ ، ۱۹:۱۲
ح م کامران نیرومند

گر من از باغ تو یک میوه بچینم چه شود// پیش پایی بچراغ تو ببینم چه شود

یا رب اندر کنف سایه آن سرو بلند// گر من سوخته یک دم بنشینم چه شود

آخر ای خاتم جمشید همایون آثار// گر فتد عکس تو بر نقش نگینم چه شود

واعظ شهر چو مهر ملک و شحنه گزیند// من اگر مهر نگاری بگزینم چه شود

عقلم از خانه بدر رفت وگرمی اینست// دیدم از پیش که در خانه دینم چه شود

خواجه دانست که من عاشقم و هیچ نگفت// حافظ ار نیز بداند که چنینم چه شود.

( یا ثوار الارض: ای انقلابیون زمین- اثر جولیا بطروس)

( امشب شب یلداست، خوب و خوش و سلامت باشید، الله معکم و سلام علیکم)

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ آذر ۹۷ ، ۱۶:۰۱
ح م کامران نیرومند

چند روزی است که به برخی ترانه های خانم جولیا بطروس دوباره دچار شده ام که تقریبا قدیمی هستند، ولی برخی چیزهای قدیمی به لحاظ تاریخ انگار حرف امروزی است و هست،

دما نا طهیر و نصرنا کبیر

( شکرا جولیا)

دریافت


( نحنا الثوره و الغضب)

دریافت

( مقاوم) »»»»


دریافت

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۴ آذر ۹۷ ، ۱۸:۳۸
ح م کامران نیرومند

گذشته ها گذشته

هرچی قشنگ و هرچی زشته

امروزو دریاب ای فلان

خوشی و غم بافته در تن جهان

سکه ها زنگ زده چه آهن چه طلا

ارزها بیهوده، چه میجویی در این بازی پر بلا؟

امروزو دریاب تا فردا خوب شود

شیطنتهای شیطان ته تهای جهنم رسوب شود

ذرتها پرت کردی و حباب ساختی

سیخت چوبی بود،

فکر کردی از دلم کباب ساختی؟!

من از جنس حدیدم

در چشم کورت ایطوری ناپدیدم:

( ...............................).

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۱ آذر ۹۷ ، ۰۹:۵۴
ح م کامران نیرومند

تلاوت از مرحوم شیخ مصطفی اسماعیل ( سوره حج از آیات ۱ تا ۲۹)


دریافت

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ آذر ۹۷ ، ۰۶:۲۵
ح م کامران نیرومند

آی جماعت چطوره حالات تون؟

قربون اون فهم و کمالات تون

تا که میفته دندونای شیری

روی سرت میشینه برف پیری

کمیسیون مرگ میشه تشکیل

درو میشن بزرگترای فامیل

از جمع بچه ها بیرون باید رفت

مجلس ختم این و اون باید رفت

یه دفعه همکلاسیها پیر میشن

هم بازیها پیر و زمین گیر میشن

چطور شد، تموم شد، کجا رفت؟

مثل پرنده پر زد و هوا رفت

سر زده آفتاب از پشت بوم

ما موندیم و یه قصه نا تموم

قربون دوره ای که خوش بینی بود

تار سبیلها چک تضمینی بود

مردای ناب و اهل دل نداره

شهری که بوی کاهگل نداره

بوی خوش کباب و نون سنگک

عطر اقاقیا و یاس و پیچک

بوی سلام گرم مرد خونه

تو حوض خونه رقص هندونه

بوی خوش کتابهای کاهی

تو امتحان کتبی و شفاهی

قدم زدن تو مرز خواب و رویا

خدا خدا خدا خدا، خدایا!

شهر بدون مرد، شهر درده

قربون شکل ماه هرچی مرده

قربون اون مردای دل شکسته

قربون اون دستای پینه بسته

مردای ده، مردای کاه و گندم

مردای ده، مردای خوان هشتم

مردای پشت کوه، مثل خورشید

تو دلشون هزار جام جمشید

مردای سوخته زیر هُرم آفتاب

مردای ناب و کم نظیر و کم یاب

کیسه چپقها به پر شالشون

لشکر بچه ها به دنبالشون 

بیل و کلنگشون همیشه براق

قلیونشون به راه، دماغشون چاق

صبح سحر پا میشن از رخت خواب

یکسره رو پان تا غروب آفتاب

چار تای رستمن به قد و قامت

هیکلشون توپ، تنشون سلامت

نبوده غیر گرده گلاشون

غبار اگر نشسته رو کلاشون

کلامشون دعا، دعاشون روا

سلام و نون و عشقشون بی ریا.


دریافت

---------_-----------------------_-----------------

سلام ما رو هم به گل آقا برسون آقای عزیز ابوالفضل زرویی نصر آباد

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ آذر ۹۷ ، ۱۰:۴۲
ح م کامران نیرومند

دوازده ربیع الاول روز تولد پیامبر اسلام مبارک بادا به همه عالم، یا رحمة لالعالمین ما را دعایی فرما ، ای خاتم انسانیت راهی بنما سوی کمال انسانی

سوره محمد ( ترتیل استاد مرحوم عبدالباسط)

دریافت

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۹ آبان ۹۷ ، ۱۸:۳۸
ح م کامران نیرومند

( داستان کوتاه اثر سالیننجر با عنوان For Esme- with love and squalor، دوران دانشجویی کمی از این داستان را ترجمه کرده بودم، حدود ۱۴ سال پیش)

به اسما- با عشق و فلاکت

درست همین اواخر یک دعوتنامه عروسی را که در تاریخ هجده آوریل در انگلستان برگزار می شد را از طریق پست هوایی دریافت کردم. شاید این عروسی همانی بود که می توانستم شانس رفتن به آن را به خود بدهم. وقتی دعوتنامه رسید که واقعا می توانستم با هواپیما به خارج بروم، مخارج اهمیتی نداشت. با این همه وقتیکه درباره موضوع بطور مبسوط با همسرم صحبت کردم، که زن سرسخت و نفس گیری هست، به یک دلیل تصمیم گرفتیم که سفر انجام نشود و آن اینکه من فراموش کرده بودم که قرار است مادر زنم دو هفته از ماه آوریل را با ما سر کند. من واقعا مادر گرنچر را زیاد نمی دیدم، و او هم جوانتر نشده است. پنجاه و هشت سالش است، هر چند قبول نمی کند.

به هر حال علیرغم این من هر جا که باشم فکر نکنم کسی باشم که از روی اعتراض ازدواج را به هم بزنم. بنابراین به کارم ادامه دادم و نکاتی جالب در مورد عروس آنطور که شش سال پیش او را شناخته بودم، نوشتم. خوب پس شود اگر نکته های من لحظه ای چند سبب دلواپسی داماد، که من او را ندیده ام، شود. در اینجا هدف جلب رضایت کسی نیست، بیشتر هدف تزکیه و راهنمایی است.

در آوریل هزار و نهصد و چهل و چهار من در میان شصت مرد آمریکایی ثبت نام شده ای بودم که دوره آموزشی نسبتا تخصصی در مورد مسائل پیش از حمله زیر نظر اداره اطلاعات بریتانیا در دوون انگلستان می گذراندیم. و همانطور که به عقب نظر می کنم، به نظرم ما واقعا تک بودیم، هر شصت نفرمان، طوریکه در کل دسته یک نفر آدم معاشرتی هم نبود.

ما اصلا از تیپ افراد نامه نویس بودیم و هر وقت که خارج از خط وظیفه با هم صحبت می کردیم معمولا اینطور بود که سؤال می کردیم که طرف جوهر اضافه دارد یا نه؟ وقتیکه نامه نمی نوشتیم یا سر کلاس نبودیم هر کدام از ما راه خودش را می رفت. راه من در روزهای صاف به مسیرهای دایره ای تماشایی اطراف روستا ختم می شد. در روزهای بارانی معمولا جای خشکی می نشستم و کتاب می خواندم که اغلب به طول یک تبر از میز پینگ پنگ فاصله داشت.

دوره آموزشی سه هفته طول کشید و یک روز شنبه که باران شدیدی می آمد تمام شد. برنامه ریزی شده بود که ساعت هفت شب آخر، تمام گروه با قطار به لندن بروند و شایع بود که قرار است به قسمتهای هوابرد و پیاده نظام گماشته شویم که برای پهلوگیری کشتی ها در روز دی فراخوانده شده بودند. تا سه بعد ظهر تمام متعلقات را که شامل محفظه برزنتی ماسک گاز که پر از کتابهایی بود که از آن ور آب آورده بودم، توی ساک سربازی ریختم ( خود ماسک ضد گاز را کنار یکی از پنجره های کشتی موریتانیا چند هفته پیش جا گذاشته بودم و کاملا آگاه بودم که اگر دشمن از گاز شیمیایی استفاده کند به آن چیز بی مصرف سر فرصت دسترسی نداشتم). یادم می آید که کنار آخرین پنجره پناهگاه پیش ساخته مان مدتی طولانی ایستاده بودم و به باران حزن انگیزی که مایل می بارید نگاه می کردم، انگشت اشاره ام بد جور می خارید، همه اش همین.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ آبان ۹۷ ، ۱۶:۱۷
ح م کامران نیرومند

دریافت

... خدایا به حق بنی فاطمه// که بر قول ایمان کنم خاتمه

اگر دعوتم رد کنی ور قبول// من و دست و دامان آل رسول...

( بوستان سعدی، باب اول)

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ آبان ۹۷ ، ۰۹:۲۹
ح م کامران نیرومند