دیروز سومین سالگرد مادرم بود. مادر کجایی که نمیدانم چرا اینقدر پر طمطراق و مفصل برایت مراسم سالگرد میگیرند و در هیچکدام نمیتوانم بنشینم... سالگرد اولت رفتم مشهد و سه روز آنجا بودم به یاد آن سه روزی که وقتی زنده بودی بردمت برای زیارت و چقدر خوشحال شدی، سال دوم دور بودم از خانه پدر و امسال هرچند بودم و انگار نبودم. بی تو دیگر خانه پدری رونقی ندارد، هرچه هست تعارف و تظاهر، هرچند نامت به نیکی زنده است و سه نوه ای که بعد از تو به دنیا آمدند شور و هیجان کودکانه شان دلگرمی است برایم... میدانم نباید خودم را کلاف پیچ کنم ولی کردم و حسابی کلافه شدم...