از دفینه درونم
چهارشنبه, ۷ مرداد ۱۳۹۴، ۰۶:۰۵ ب.ظ
نجوای غم زده ای در گلویم پیچید و باز فرو رفت ،
و گرییدم به حال خودم ،
که چون بوته خاری بی همدمم،
در سکوت می گذرانم تنهاییم را،
چه کسی شادی اش را با من شریک می شود،
برادر اندوه منم
سر سپرده به تیغ تنهایی
حامی سینه سپر خودخواهی منم
منم که اسیر انفصالم
رمیده از هرانسی
زبان مهربانی نمیدانم،
قلبم آغشته به درد ندانستن
و هر لحظه عمرم تپش نکبت بار نادانیست،
و هر پنجره که به رویم گشوده شد
پرده بی اعتنایی بر صورتش کشیدم ،
و خود را کوچک شمردم که تکلیف کوچکتران کم است،
و زدم دست رد بر سینه عقل که فرمود مرا:
انسانی که از خود جداشد
بی خود فنا شد.
۱۰شهریور۱۳۷۸
۹۴/۰۵/۰۷