کامران

نظرات شخصی

کامران

نظرات شخصی

غزل ۲۴۹۸ از دیوان شمس

شنبه, ۱۴ مرداد ۱۳۹۶، ۰۸:۵۹ ب.ظ

مرا سودای آن دلبر ز دانایی و قرایی// برون آورد تا گشتم چنین شیدا و سودایی

سر سجاده ومسند گرفتم من به جهد و جد// شعار زهد پوشیدم پی خیرات اقرایی

در آمد عشق در مسجد بگفت ای خواجه مرشد// بدران بند هستی را چه در بند مصلایی

به پیش زخم تیغ من ملرزان دل، بنه گردن// اگر خواهی سفر کردن ز دانایی به بینایی

بده تو داد اوباشی اگر رندی و قلاشی// پس پرده چه میباشی اگر خوبی و زیبایی

فراری نیست خوبان را ز عرضه کردن سیما// بتان را صبر کی باشد ز غنج و چهره آرایی

گهی از روی خود داده خرد را عشق و بی صبری// گهی از چشم خود کرده سقیمان را مسیحایی

گهی از زلف خود داده به مؤمن نقش حبل الله// ز پیچ جعد خود داده به ترسایان چلیپایی

تو حسن خود اگر دیدی که افزونتر ز خورشیدی// چه پژمردی چه پوسیدی در این زندان غبرایی

چرا تازه نمیباشی ز الطاف ربیع دل// چرا چون گل نمی خندی چرا عنبر نمی سایی

چرا در خم این دنیا چو باده نمی جوشی// که تا جوشت برون آرد ازین سرپوش مینایی

ز برق چهره خوبت چه محروم است یعقوبی// الا ای یوسف خوبان به قعر چه چه می پایی

ببین حسن خود ای نادان ز تاب جان اوتادان// که مؤمن آینه مؤمن بود در وقت تنهایی

ببیند خاک سر خود درون چهره بستان// که من در دل چه ها دارم ز زیبایی و رعنایی

ببیند سنگ سر خود درون لعل و پیروزه// که گنجی دارم اندر دل کند آهنگ بالایی

ببیند آهن تیره دل خود را در آیینه// که من هم قابل نورم کنم آخر مصفایی

عدم ها مر عدم ها را چو میبیند به دل گشته// به هستی پیش می آید که تا دزدد پذیرایی

به هر سرگین کجا گشتی مگس را گر خبر بودی// که آید از سرشت او به سعی و فضل عنقایی

چو ابن الوقت شد صوفی نگردد کاهل فردا// سبک کاهل شود آن کس که باشد گول و فردایی

میان دلبران بنشین اگر نه غری و عنین// میان عاشقان خو کن مباش ای دوست هرجایی

ایا ماهی یقین گشتت ز دریای پس پشتت// بگردان روی و واپس رو چو تو از اهل دریایی

ندای ارجعی بشنو به آب زندگی بگرو// در آ و خوش می رو به آب و گل چه می پایی

به جان و دل شدی جایی که نه جان ماند و نی دل// به پای خود شدی جایی که آنجا دست می خایی

ز خورشید ازل زر شو به زر غیر کمتر رو// که عشق زر کند زردت اگرچه سیم سیمایی

تو را دنیا همی گوید چرا لالای من گشتی// تو سلطان زاده ای آخر منم لایق به لالایی

تو را دریا همی گوید منت مرکب شوم خوشتر// که تو مرکب شوی ما را به حمالی و سقایی

خمش کن من چو تو بودم، خمش کردم بیاسودم// اگر تو بشنوی از من، خمش باشی بیاسایی.

دریافت

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۶/۰۵/۱۴
ح م کامران نیرومند

نظرات  (۱)

خیلی زحمت کشیدی!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
پاسخ:
شاعرش جلال الدین رومی است که بعد از هفتصد سال هنوز هم تازه و نو است و زحمت اوست که رحمتی  برای ما شده

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">