وقتی هست میگوییم بی خبری خوش خبری است، وقتی رفت میگوییم ای وای مگه چش بود بیچاره خدا رحمتش کنه و ... روحش شاد و ... بدانید که روحش شاد باشد یا نباشد دیگه چه فرقی میکنه وقتی بود چرا خبری از روحش نمیگیریم؟! ای جماعت پر تعارف نامرد !
وقتی هست میگوییم بی خبری خوش خبری است، وقتی رفت میگوییم ای وای مگه چش بود بیچاره خدا رحمتش کنه و ... روحش شاد و ... بدانید که روحش شاد باشد یا نباشد دیگه چه فرقی میکنه وقتی بود چرا خبری از روحش نمیگیریم؟! ای جماعت پر تعارف نامرد !
شاید تولد کوروش کبیر همین روزها باشد؛ هفتم آبان. به روایتی کوروش کبیر از اولیا و انبیای الهی بوده است و مرحوم علامه طباطبایی این احتمال را برای حضرت کوروش قائل بودند که شاید ذوالقرنین مذکور در قرآن مجید همان کوروش کبیر است. روحش شاد، وایشان اولین نگارنده حقوق بشر محسوب میشوند.
موضوع انتخابات آمریکا مشغولیتی شده واسه خنده، به هرحال نتیجه اش هر چه باشد و هرکدام از این دو نفر رئیس شوند ناراحتی و درد و رنج برای مردم خاورمیانه خواهد بود.
حرف قبلی را میشود خیلی طول و تفصیل و تفسیر داد، بگذریم... در اتاق نشسته بودم که داد و فریاد از خانه همسایه می آمد؛ مرد میگفت تو رو به خدا بیا بریم خونه این بچه مریض شده داره از دست میره و از من هم فرار میکنه... زنه گفت تو چی فکر میکنی بچه بیگناه رو کتک میزنی اون ازت ترسیده و من هم ترسیدم، بچه ام رو دوست دارم ولی نمیام وقتی کاری از من نمیاد هی خونوادت اذیتم میکنن تو منو کتک بزن ولی دست رو بچه بلند نکن... مرد میگه قول میدم به خدا هرچی بگی همون رو انجام میدم... خدایا به این جماعت کمک کن و به من توانی بده که بتونم کار مفیدی انجام بدم الهی یا ربی...
... داستان غم پنهانی من گوش کنید
قصه بی سر و سامانی من گوش کنید// گفتگوی من و حیرانی من گوش کنید
شرح این آتش جانسوز نگفتن تا کی
سوختم سوختم این راز نهفتن تا کی
روزگاری من و دل ساکن کویی بودیم// ساکن کوی بت عربده جویی بودیم
عقل و دین باخته، دیوانه رویی بودیم// بسته سلسله سلسله مویی بودیم
کس در آن سلسله غیر از من و دل بند نبود
یک گرفتار از این جمله که هستند نبود
...
روحت شاد ای کمال الدین وحشی بافقی
مرا مهر سیه چشمان ز سر بیرون نخواهد شد
قضای آسمانست این و دیگرگون نخواهد شد
رقیب آزارها فرمود و جای آشتی نگذاشت
مگر آه سحرخیزان سوی گردون نخواهد شد
مرا روز ازل کاری بجز رندی نفرمودند
هر آن قسمت که آنجا رفت از آن افزون نخواهد شد
خدا را محتسب ما را بفریاد دف و نی بخش
که ساز شرع ازین افسانه بی قانون نخواهد شد
مجال من همین باشد که پنهان عشق او ورزم
کنار و بوس و آغوشش چه گویم چون نخواهد شد
شراب لعل و جای امن و یار مهربان ساقی
دلا کی به شود کارت اگر اکنون نخواهد شد
مشوی ای دیده نقش غم ز لوح سینه حافظ
که زخم تیغ دلدارست و رنگ خون نخواهد شد
یک پند زمن بشنو خواهی نشوی رسوا / من خمره افیونم زنهار سرم مگشا
آتش به من اندر زن آتش چه زند با من / کاندر فلک افکندم صد آتش و صد غوغا
گر چرخ همه سر شد ور خاک همه پا شد/ نی سر بهلم آن را نی پا بهلم این را
یا صافیه الخمر فی آئینه المولی / اسکر نفر الدا و السکر بنا اولی
برای اولین بار دلم به حال خودم سوخت، وقتی دیدم که دردهای ظاهری و بیماری جسمانی توانست که روحیه ام را خراب کند. بسیار نق نقو شدم و از عالم و آدم طلبکار! چه خیری از من به دیگران رسید؟ تا جایی که میدانم هیچ، و چه ثمری در ۳۶ سال گذشته داشتم؟ پاک هیچ. باز خدا را شکر که فهمیدم اگر کسی نق میزند حتما دردی دارد، هرچند بگویند فلانی بی جهت ایراد و بهانه میگیرد و نق میزند. قبلا وقتی در انجام کاری ناتوان میشدم نمیگفتم نمیتوانم چون به سختی روی پایم می ایستم و ... بلکه میگفتم حوصله ندارم و تنبل شدم باشد برای بعد و بعد... البته باید برم دکتر و آزمایشگاه و ... ولی من که اصلا حوصله اش را ندارم شاید به این خاطر که پولش را ندارم...
و خیلیها هستند که حوصله ندارند غذایی بخورند، پزشکی بروند، و یا تولد بچه خواهر و برادرشان بروند... اینها هم انگار به سد بی پولی خورده اند، و یا کوچه بن بست عجز و بی چارگی که راه برگشتش هم بن بست است...
سلام بر پاییز که خزان چه با مهر می آید و با آذری سرد آبان را محو میکند، که تشنه باشم تا مهری دیگر.