مرد آه مظلومانه اش را نگه نمیدارد، بغض گاه گاهش را گریه میکند. آه مرد از مردانگی اش است. بغضم راا امروز گریه کردم و اشکهایم قطره قطره بر سجاده چکید، الهی ظلم ظالمان را به ایشان برگردان هزار بار بدتر. بهانه های ناحق بغض و گریه ندارد و برای همین است که میگویند مرد که گریه نمیکند. مرد گریه میکند وقتی مردم یمن بی گناه کشته میشوند و نامردها به گریه او میخندند و میگویند: ای بابا مرد که گریه نمیکنه، چته مگه بچه شدی؟!
آه من که به آسمان رسید فرشته ها ناله میکنند.
من به رئیس جمهوری امروز ایران رأی ندادم هرچند ایشان بسیار محترم و زرنگ است. رئیس قبلی گدایی را در مملکت اسلام ترویج کرد و رئیس فعلی همان مسیر را از میانبر دیگری میرود. ای جماعت مسیر حق میانبر ندارد و مستقیم است که استقامت میخواهد.
باغبان گر پنج روزی صحبت گل بایدش//بر جفای خار هجران صبر بلبل بایدش
ای دل اندر بند زلفش از پریشانی منال// مرغ زیرک چون بدام افتد تحمل بایدش
رند عالم سوز را با مصلحت بینی چه کار// کار ملک است آنکه تدبیر وتأمل بایدش
تکیه بر تقوی و دانش در طریقت کافریست// راهرو گر صد هنر دارد توکل بایدش
با چنین رخ و زلفش بادا نظر بازی حرام// هرکه روی یاسمین و جعد و سنبل بایدش
نازها زان نرگس مستانه اش باید کشید// این دل شوریده تا آن جعد و کاکل بایدش
ساقیا در گردش ساغر تعلل تا به چند// دور چون با عاشقان افتد تسلسل بایدش
کیست حافظ تا ننوشد باده بی آواز رود// عاشق مسکین چرا چندین تحمل بایدش؟!
(غزل ۲۷۶ دیوان حافظ)
--------
وفا مجوی ز کس ور سخن نمیشنوی// به هرزه طالب سیمرغ و کیمیا میباش ( غزل ۲۷۴)
« از همه راد مردان و بانوان عذر میخواهم اگر این نوشته های اخیر بر ایشان سبب رنج خاطر شد، زندگی من از اول تولد با مشکل قلب شروع شد و با مرگ دوست شدم، در هشت ماهگی مادر بزرگ پدری ام از دنیا رفت و ایشان نام حاجی محمد را برایم انتخاب کردند که نام پدربزرگم بود و حدود ۲۰۰ سال است که بزرگترین نوه پسری حاجی محمد است به احترام حاجی محمد اول که در زمان حمله روسها به ایران فرار نکرد، چون تحصیل کرده دین در سمرقند و بخارا بود حکم کرد که عده ای از نوکرانش بمانند و از ایران که مملکت اسلام است در برابر کافران روس تبار برای رضای الهی دفاع کنند و عده ای دیگر را به عقب فرستاد تا ناموسشان در صورت شکست بازیچه کافران نشوند... قصه بلند است و عجیب و بهتر است باور نکنید، هیچکدام از حاجی محمدها بیش از چهل سال زنده نماندند و من وپدربزرگم حج نرفته حاجی محمد شدیم، و حفظ این دستور و فتوای اکید آن شهید این بود که اگر مسلمان ایرانی هستید به هیچ حکومت حاکم بر ایران اعتماد نکنید و خدا لعنت کند فتحعلی شاه قاجار را و دیگران را که مملکت اسلام را خوراک کافران میکنند، از آن زمان به بعد هیچ ترکمن ایرانی اعتماد کامل به حکومتهای ایران ندارد، در جمهوری اسلامی من حدود چهار پنج سالم بود که آب مناطق ترکمن نشین روزهای تاسوعا و عاشورا عمدا قطع میشد و در انتهای خیابان یادبودغربی ( ملانفس) یک پسر بچه از تشنگی مرد، ما اول خیابان و او ساکن انتهای خیابان بود ولی خبرش با گریه زنان بیچاره که لعن و نفرین میکردند مسؤولان شهری را و میگفتند این حکومت شیعیان یزید است که در چنین روزهایی فرزندان اولیای الهی از تشنگی شهید شدند... من وارث اسم حاجی محمد هستم و آن حکم را زنده میکنم که به حکومت ظالم ایران اعتماد نکنید ای ترکمنهای زجر کشیده که فقط شما را با چاپلوسی ممکن است قبول کنند وفریاد میزنم تمام مسؤولان و مدیران استان گلستان دشمنی با شما دارند، چند سال پیش یادم هست یکی از اینها با فریاد میگفت ای ترکمهای وحشی و ای سنی های کافر. شیعه های امیرالمؤمنین علی اینجا کم است قدر و احترام ایشان را بدانید. من با تکفیر مسلمان به شدت مخالفم اگر طرف شیعه یزید باشد یا معاویه هرچند مسلمان مینماید، من سنی محمد رسول الله و پنج تن آل عبا هستم و این را رها نمیکنم. وهابیها سنی نیستند به فتوای بزرگان اهل سنت و جماعت جهان که رسما اعلامیه آن دو ماه پیش منتشر شد و من هم ایشان را چند سال پیش لامذهب خطاب کردم، آخوند و ملا نیستم ولی لالایی هر شب من سوره رعد قرآن مجید است و تأکید بر تفکر و تعقل در آن سوره مبارکه. والسلام»
بده ، بستان: نماز بخوان ثواب بگیر! روزه بگیر ثوب بگیر! یا حسین ابن علی تو چه گفته بودی؛ خدا نیازی به کسی یا چیزی ندارد که برای خودش چیزی بسازد یا کاری کند و او نیازی به خون و جان علی بن ابیطالب و فاطمه زهرا ( سلام الله علیهما و اولادهما) ندارد. رازی هست که هر کس به مقام انسانیت و آدمیت رسید در جستوجوی آن است...
من در ایرانشهر دانشجو بودم ولیسانس گرفتم از دانشگاه دولتی، خلاصه اینکه احمد شاه مسعود کشته شد و آمریکا حمله کرد به افغانستان... وهابی ها در بلوچستان خیلی فعال شدند و مالک ریگی که قبلا قوطی ویسکی در چهارراه رسولی زاهدان میفروخت البته حشیش و کارت پاسور هم داشت ( یک بار از او حشیش خریدم) شد آقای ملا مالک و گروهک تشکیل داد و دو بار هم به ایرانشهر حمله کردند که در یکی من تنها دانشجویی بودم که دیدم به خون غلطیدن مردم بی گناه را، البته بچه های سپاه رسیدند ودر شش هفت دقیقه هر پنج نفر را کشتند... من بی پول که میشدم گاهی میرفتم بازار حمالی میکردم... یک روز دو سه نفر از ممد ابن عبدالوهاب و ابن تیمیه دفاع میکردند و من سنی حنفی به روش خودمان گفتم اللهم صل علی محمد وآل محمد کما صلیت علی ابراهیم و علی آل ابراهیم و سلم، و آن دو شیخ نامبرده را چندتا فحش دادم... اینها من را تعقیب کردند وبستند و بردند به جایی و لختم کردند و حسابی اتو کشیدند به تنم ... من به مراجع رسمی جمهوری اسلامی شکایت نکردم، تجربه میگفت ارزش کاغذبازی ندارد به یکی از دوستان بلوچ گفتم که اسلحه کمر با خشاب پر و آدرس آن جماعت را پیدا کند که کرد، یکی دو روز به همراه همین دوست عزیز بهتر از برادر با موتور تعقیبشان کردیم وجایی هر سه نفر پیاده شدند، اسلحه را مسلح کردم و هر سه را کشتم و برای اطمینان نفری یک گلوله در مغز ... اخبار شب اعلام کرد که سه نفر تحت تعقیب سربازان گمنام که از گروه مالک ریگی بودند عصر آن روز با کمترین درگیری به هلاکت رسیده اند. رفیق بلوچم قهقه میخندید و مدتی من را مسخره میکرد آهای سرباز گمنام...
من فقط انتقام گرفتم و از طرفی میدانستم که آن حیوانات وحشی ایرانشهر را بسیار نا امن خواهند کرد، جای اتویی که محکم بین دو کتفم فشردند هنوز هست و کاسه زانوی چپم که با قنداق تفگ ترک خورد شبیه کاسه زانوی راستم که در تصادف ترک خورد هست. در ضمن یکی از اینهایی که میخواست حرم امامزاده علی آباد کتول را منفجر کند با قمه دو دم که برای گرگ کشی استفاده میکردم کشتم و جنازه اش را با کمک سه نفر از نوکرهایم در فاصله ای امن دفن کردیم، دو نفرشان فرار کردند، چاشنی انفجاری کنترل از راه دور داشتن که گرفتیم و یکی از بچه ها مهندس الکترونیک بود که خنثی کرد و به پلیس امنیت خبر داد، من فورا محل را ترک کردم، و آن دو نفر دیگر... از دو سال پیش دیگر قدرت بدنی ندارم هرچند روحیه ام عالی است، هیچوقت عضو بسیج، سپاه پاسداران، سازمان خبرچینان و... نبودم و هیچوقت هیچ خیری از حکومت جمهوری اسلامی ایران ندیدم. طرفدار انقلاب اسلامی امام روح الله و قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران هستم.
به آقا سید علی خامنه ای سلام میگویم، ای رهبر من در شانزده سالگی طومار مرجعیت شما را به اراده خودم امضا کردم ( من ترکمن در۱۲ سالگی به سن تکلیف رسیده ام) ، مذهبم را تغییر ندادم و نمیدهم، و به شما تذکر میدهم اگر توان رهبری نداری بروید کنار و اگر هنوز آن توان انقلابی را دارید مرد باشید و کاری برای مردم کنید، تا من قلمی که آن امضا را کرد نشکنم قارداش.
--------
تلختر جام ای جان، صعبتر دام ای جان// آن بود که مانم، بی تو در تنهایی
خوش ترین مقصودی، با نواتر سودی// آن بود که گویی: چونی ای سودایی؟
پختگان را خمری، بهر خامان شیری// بهر شیره و شیرت، بین تو خون پالایی.
( عکس سیاه سفید بالای صفحه مال حدود ۵۸ سال پیش است و آن خانم مادر ۱۳ یا ۱۴ ساله ام است وپشت سرش کوچکترین دایی ام است که خدارا شکر زنده است ودر کانادا با زن و فرزندانش هستند و به دلایل سیاسی ممنوع الورود به ایران است و حقی از کسی ضایع نکرده و کسی را نکشته است فقط با برخی افراد صاحب قدرت سیاسی مخالف بود)
( یادگاری از سالهای دور، والحق که چه زود دیر میشود...)
بوی خوش می آید انگار مراست حلوایی
خوشم که شیرین کنند جماعت دهن ز حلوایم
ساکنم آن موقع که هستند ایشان فارغ از بلوایم.
-----------
تو چنین نبودی، تو چنین چرایی؟// چه کنی خصومت چو از آن مایی
دل و جان غلامت چو رسد سلامت// تو دو صد چنین را صنما سزایی
تو قمر عذاری، تو دل بهاری // تو ملک نژادی، تو ملک لقایی
فلک از تو حارس، زحل از تو فارس // ز برای آن را که در این سرایی
دل خسته گشته، چو قدح شکسته// تو چو گم شدستی، تو چه رهنمایی؟
... ( غزل ۳۱۱۱ دیوان کبیر)
---------------------
خدا حافظ، البته تا بعد ( برم نون بگیرم با چند تا قرص خواب ...)